کارها و روزهای هر روزه ی ما با زندگیمان مرتبط است. کارهای روزمره ی ما حاوی شرحی از زندگی ماست. شعر زندگی این روزها، شعر نبرد مداوم و بی صدای آدمی با زندگی سخت و دردهای بشر است. زندگی این جهانی عصر ما تاریک و اندوهبار است و آدمیان در آرزوی نیکبختی و سعادتند و بدتر شدن تدریجی سرنوشت آدمیان در این جهان ذهن مردمان را به خود مشغول داشته است. به طوریکه افکار آخر الزمانی در ذهنها شکل گرفته است و چه بسیار فیلمها که ساخته شده و ساخته می شود. انسان خسته از زندگی کنونی آخر الزمانی را منتظر است که منجی ظهور کند و بشر را از این همه رنج نجات دهد.
در فیلمها هر روز قهرمانی ظهور می کند که منجی بشر می شود و اما در واقعیت گویی آدمی با زندگی خویش و روزمرگیش خو گرفته است. دنیایی که فیلمها به تصویر میکشد فیلمهای قهرمانی و جنگاوری و ظهور منجی است. یک نفر به پا می خیزد و انسان را از دست اهریمن نجات می دهد. اما جالب اینجاست که اهریمن زندگی انسان امروزی همان استعمارگر است و اهریمنی که به تصویر کشیده می شود در اوهام و خیال نویسندگان شکل می گیرد، استعمار است که هر روز بیشتر از دیروز دستهای خود را بر گلوی انسانها می فشارد و بر مردمان عادی هر روز زندگی را سخت تر از دیروز می کند. منجی نیاز به نیروی خارق العاده، به شمشیرها و ابزار جنگاوری ندارد، منجی نیاز به انسانهای دارد که استعمار و استعمارگر را بشناسند و خسته از استعمار به پا خیزند. فیلمهایی که می سازند و ساخته می شود فیلمهایی ست دور از ذهن و واقعیت زندگی امروز انسان. گویی در این زمانه هیچ چیز بوی واقعیت و حقیقت را نمی دهد، نه قهرمانانش حقیقی هستند و نه اهریمنانش.